دل نوشته ها

دل نوشته دوم:

امشب شب عاشوراست.قلم برداشتم.نمی دانم از کجا بنویسم!!از کربلا بنویسم!!از شام بنویسم که مهمان دارد؟!از حسین بنویسم که داغ حرم به دل دارد و از سویی میدان قتلگاه او را می طلبد؟!نه ؛از عباس می نویسم که امشب را با شمشیر خود خلوت کرد تا غیرتش را به شمشیرش گوش زد کند؟!نه؛از رقیه می نویسم که با دست های کوچکش امشب را دعا می کند؟!نه!!باید از زینب گفت که فردا محرمی برایش نمی ماند!!نه،نه،باید از مادر نوشت!!آری ؛ مادری که با قدی خمیده و پهلویی شکسته باید فردا بر بالین فرزندان در حال احتضارش حاضر شود!!مادری که باید فردا به عباس بی دست بگوید  ،دست تو انتقام همان ضربه ای بود که به بازویم زدند.مادری که باید به حسین(ع) بگوید،سرت انتقام همان فرق شکسته پدرت است!!مادری که باید به فرزندانش بگوید،بالاخره دشمنانمان در کربلا به آرزوی خود رسیدند!!آن سری که فرقش را شکافتند،امروز توانستند از بدن جدایش کنند.آن سینه ای که مثمار درب فرو کردند،امروز تیر زهر آلود هرمله آن را شکافت.آن پهلویی که شکسته شد،امروز به جایش،علی اکبر(ع) را ارباً ارباع کردند!!آری!!آن چادر خاکی را که روزی توانستند در کوچه از سرم بردارند،امروز از سر زینب(س) و سکینه(س) و رقیه(س) و رباب(س) و اهلم برداشتند!!خدایا!!چه شده!!به کجا رفتم!!قلمم راه را گم کرد!!ذوالجناحی می خواهم تا مرا به خیمه بازگرداند!!نمی دانم از قتلگاه بگویم یا از کوچه!!آی کوچه!!همه دردمان از کوچه است!!همان کوچه ای که مادرمان زهرا را...!!آه هیهات!!چشمان اسب علی اکبر آغشته به خون شد!!اسب راه بازگشت را گم کرد!!به میان لشکر یزید رفت!!یزیدیان کوچه زدند!!اسب با سوارش در کوچه می تاخت و یزیدیان خنجر می زدند!!علی اکبر تکه تکه شد!!آه..کوچه!!داغ به دلمان گذاشتی!!وای مادر!!وای!!می سوزم!!رقیه(س)!!تو که پدر نداشتی.شاید گوشواره ات تمام دلخوشی ات بود!!چرا تو را کتک زدند؟؟چرا گوشواره ات را غارت کردند؟؟آه مادر...!!رقیه(س) را چه بگویم؟بگویم از نشانه سیلی بر صورتت؟؟وای مادر..!!وای...!!بگویم حسن(ع) روی خاک های کوچه دنبال گوشواره ات می گشت تا علی(ع) متوجه نشد چه اتفاقی افتاده؟؟بگویم خاک از چادرت تکاندی تا علی (ع)بویی نبرد؟؟وای مادر!!

اگر عباس(ع)در کربلا می ماند و می دید چه اتفاقی برای چادر زیتب(س)و گوشواره رقیه(س)افتاده،چه می کرد؟؟هیهات!!هیهات!!

عباس!!شاه وفا و مردانگی و غیرت!!غیرت؟؟!!کدام غیرت؟؟همان غیرتی که امروز به آن می گویند"هر طور راحتتری عمل کن"؟؟همان غیرتی که با وجودش،پدران به دخترانشان می گویند"هر طور دوست داری بپوش"؟؟یا همان غیرتی که اگر فرزندش بد حجاب از خانه بیرون رود می گوید:"جوان است دیگر،چه کنیم؟!!"؟؟آری؟؟این غیرت؟؟!!

نه!نه!والله غیرت عباس(ع) این نبود!!و تو ای مرد!!آیا تا به حال به غیرتت فکر کرده ای؟؟چه می کنی اگر گوشواره از گوش دخترت بکشند؟؟چه می کنی اگر خواهرت را به اسارت ببرند؟؟چه می کنی اگر نباشی و ناموست را مسخره کنند؟؟نمی توانی پاسخ بدهی؟؟فقط  این را پاسخ بده که چه می کنی اگر دستان ناموست را می بستند و دورش حلقه می زدند و شراب می خوردند؟؟!!به خودت پاسخ بده!!آیا هنوز هم می گویی"فرزندم جوان است!!چه کنیم؟"؟؟آیا هنوز هم می گویی"هر طور راحتتری عمل کن!"؟؟

و اما تو ای نگین تارک عفت!!تو ای دختر!!تو ای زن!!فرض کن پدر نداری همانگونه که رقیه(س) در خرابه های شام پدر نداشت!!فرض کن برادر نداری همانگونه که زینب(س)در مجلس یزید،برادر نداشت!!وظیفه ات چیست؟؟چه میکنی؟؟آیا می توانی زینب گونه ازخودمحافظت کنی؟!!بگذار برایت بگویم!!شب عاشورا همه ذنان اهل حرم گوش به فرمان زینب بودند!!می دانی چه کردند؟؟همه آن ها معجر خود را محکم کردند تا مبادا نامحرمی فردا در غیاب برادر و پدر و شوهرانشان ، بی حرمتی به آن ها بکند!!و حال تو چگونه معجر خود را محکم می کنی؟؟!آیا می توانی زینبی باشی؟!!اگر واقعا می خواهی حفظ بمانی،پس دست به دست زینب بده و  معجر خود را محکم کن!!نگذار کسی جرات داشته باشد به تو ، نگاهی پلید بیاندازد!!این وظیفه توست که حجابت را حفظ کنی!!خواهرم!!اگر ((...یغضوا من ابصارهم...)نور30) را مردی از یاد برد،بدان غیرت عباس گونه را هم از یاد برده!!پس لااقل تو((... یدنین علیهن من جلابیبهن ...)احزاب59) را عمل کن تا زینب را در مجلس یزید تنها نگذاری!!

امروز مجلس یزید همین کوچه،همین خیابان ها و اماکن و شهرهای ماست!!همان کوچه است اما به وسعت یک شهر!!پس نگذار ماجرای کوچه تکرار شود!!ای دختر جوان،نگذار چشمان ناپاک تو را ارباً ارباع کنند!!!

شاید بتوانی با حفظ حجابت،جای سیلی روی صورت مادر را نوازش کنی و به بگویی مادرم،اگر نگذاشتی چادر از سرت بردارند اما در کربلا انتقامشان را گرفتند،ما دخترانت امروز حجابمان را به تن می گیریم تا نشان دهیم یزیدیان نتوانستند انتقام بگیرند!!بگویی ما هنوز دختران توایم یا فاطمه!!

از او بخواه گره معجرت را محکم کند،همانگونه که زینب در شب عاشورا گره معجرش را محکم کرد!!...

مدیون شهدا

14/9/1390

بابل

 

--------------------------------------------------

دل نوشته اول:

پس از سالها گوشه نشینی،در گوشه ای دوباره قلم به دست می گیرم.قلم به دست می گیرم تا بنویسم.بنویسم درباره ظلمی که صورت گرفت!بنویسم برای ارزش هایی که دیگر ارزش نیستند!بنویسم برای آن هایی که روزی بر دل های ما می نوشتند!آری،ظلمی که انجام شد و ارزشی که پایمال شد.شاید فاصله ظلم تا ناپدید شدن ارزش،سال های زیادی باشد و شاید در نگاه تو همان لحظه ای که ظلم صورت گرفت،ارزش پایمال شد.

آری!اگر روزی در معبری تنگ،مادری سیلی نمیخورد و پیش چشمان پسرش،نقش زمین نمی شد؛اگر روزی دختری در بیابان تنها نمی ماند و گوشواره ای از گوشش جدا نمی شد،اگر روزی معجر از سر عزیزی برداشته نمی شد؛امروز ،صدف مروارید هایمان نمی شکست!مروارید هایی که نمیدانند روزی صدف داشتند.مرواریدهایی که نمی دانند روزی در دریایی زلال زندگی می کردند و شاید نمی دانند...هیهات!!

و حال ما در دنیایی زندگی می کنیم که خواسته یا ناخواسته با این بی ارزشی مواجه شده ایم.به دنبال آن نیستم که خواسته بود یا ناخواسته!اما به دنبال آن می گردم که چرا این بی ارزشی در حال گسترش است؟!دختر شیعه ای که فراموش کرده است از خوشه ای جدا شده است که باغبان آن فاطمه(س)بود.دختر شیعه ای که فراموش کرده است مسئول حفظ همان چادر خاکی است که روزی بر سر فاطمه(س)بود!هیهات!!هیهات!!کدامین دختر شیعه؟!!دختر شیعه ای که درد پهلو نمی شناسد؟!دختر شیعه ای که گوشواره از گوشش نکشیدند؟!دختری که در اسارت،چادر از سرش برنداشتند؟!دختر شیعه ای که امام زمان خود را فراموش کرده است؟!دختر شیعه ای که تا چشم باز کرد به او گفتند پدرت برای حفظ تو و دوستانت در جزیره مجنون ،مفقود الاثر شده است؟!دختر شیعه ای که نمی داند پدر موجی یعنی چه؟!دختر شیعه ای که نمی داند جانباز 70%یعنی چه؟!دختر شیعه ای که الگویش فلان خواننده شده است؟!دختر شیعه ای که درد بی پدری را نچشیده است؟دختر شیعه ای که نمیداند فرق بین مفقود الاثر و شهید را؟!دختر شیعه ای که نمیداند ....؟! نه!!نه!!نمی توان او را دختر شیعه نامید!!

اگر او دختر شیعه است،چرااینگونه شده؟!چرا اینطور می پوشد؟چرا دین را نمی شناسد؟چرا نامحرم را از یاد برده؟چرا بی ارزشی؟؟؟

شاید فکر کنید که چرا یک طرفه به قاضی می روم!!نه اینگونه نیست!!حرفم با همه است!!

روزی در نینوا عباس(ع)به زیر اسب زانو زد و جوانان بنی هاشم کوچه زدند تا مبادا چشم نامحرمی به عمه آنها زینب(س) بیافتد.اما امروز برعکس شده است!!جوانان و مردانمان ،غیرت و حیا را قی کرده اند!!راضی اند به بی ارزشی!!!چرا؟؟

آری.روی صحبت با همه است.بشنوید آنهایی که با بهانه ها و دلایلی بی پایه،نماد بد حجابی و بی حجابی شده اید در همه جا!!!در خیابان،اداره،دانشگاه،محل کار،....!هیهات!!هیهات!!

می خواهیم سرمان را بالا بگیریم!اما خجالت می کشیم.خجالت می کشیم از بی حیایی افرادی که معنی حیا را نمی دانند!خجالت می کشیم از مولایمان!از فرزند فاطمه(س)خجالت می کشیم!و چگونه می توان انتظار داشتد در جامعه ای زندگی کرد که فاطمه(س) و پسرش و آلش را از یاد برده اند اما در قنوتشان "مستشهدین بین یدیه" ار می طلبند!!!!!

و تو ای جوان به پا خیز!!به پاخیز و حرکتی کن!!حرکتی کن به دور از هر ضعف وکاستی که در نگاه توست نسبت به جامعه!!اگر نمی توانی گروهی را اصلاح کنی ،لااقل خود را اصلاح کن!!امامت،ولی تو منتظر است!!برسان حرف را به گوش آن هایی که نمی دانم چرا سکوت کرده اند؟!!نمی دانم چرا اینقدر بی تفاوت از کنار این بی ارزشی می گذرند و به ما داغداران فقط قول مساعد می دهند!!دیگر تحملی نمانده!!مجالی برای نفس کشیدن در این خفقان ناشی از بد حجابی و بی حجابی نمانده!!بس است!!انقلابی عظیم باید کرد!!

ای جوان،ولی امرت،امام عصرت،منتظر توست!!لبیک "هل من ناصر ینصرنی"را در عصر خودت پاسخ بگو تا کوفی نباشی!!

با علم و بصیرت در انتظار مولایمان باشیم که حسین(ع) را منتظرانش شهید کردند!!!

مدیون شهدا

1/9/1390

بابل

 

 

 

گزارش تخلف
بعدی