دل نوشته های شما
خدایا ،تا آنجا که به یاد دارم برایم از قدرت تو گفتند.از بزرگی تو گفتند.گفتند
خدا آنقدر بزرگ است که هرچه اراده کند به انجام می رسد.به هرچه بگوید
"باش" می شود!اما نگفتند خداوند صبور است و من امروز بیش از هرچیز،
صبر تو را می بینم!
خدایا چگونه صبر می کنی درحالی که بر شتاب کردن قادری؟!چگونه می
بخشی در حالی که بر انتقام گرفتن توانایی؟!خدایا من در کربلا نبودم!هیچ
یک از اینان که اینگونه بی تابی می کنند آنجا نبودند!فقط روایتش را شنیده
اند و اینطور بی تاب شده اند!خدا تو آن جا بودی!بر همه چیز شاهد
بودی !صحرای کربلا را دیدی! شاهد مظلومیت عزیز ترین بندگانت
بودی!شاهد عطش کودکان بودی!خدایا تو شاهد بودی وقتی پیکر
قاسم نوجوان را زیر سم اسب ها گرفتند!و زمانی که تیر را به گلوی اصغر
شش ماهه زدند!خدایا تو دیدی که دستان ساقی به روی خاک افتاد!
خدایا تو سر حسین را بالای نیزه دیدی!سر بنده ای که برای
اجرای امرت همه چیزش را فدا کرد!
وای!!خدایا ؛ باز هم صبر کردی!و امروز می بینی آن ارزش ها
پایمال می شود ؛ می بینی که بی ارزشی جای آن ارزش های والا را گرفته،اما چشم می پوشی!می بینی دختر شیعه ی بی حجابی که چنین
بهایی برایش پرداخت شده،بی حرمتی می کند!باز هم سکوت!!
پسر شیعه نامی را می بینی که حرمت محرم و نامحرم نمی فهمد!غیرت
ناموس را نمی فهمد!باز هم سکوت می کنی خدایا!باز هم صیر می کنی!
می بینی مسلمانی را که ذلت را برای خود می خرد،در حالی که سرورش
حسین،مرگ با عزت را بر زندگی با ذلت ترجیح داد!!
باز هم صبر...!
خدایا می دانم نباید با نظر کوتاه خود،به صفات والای تو بنگرم!می دانم
نباید اعتراض کنم،چون تو خدای منی و من توان درک حکمت تو را
ندارم!اما خدایا،بگو تا کی؟؟
صبرم از این همه صبر به سر آمد!!
خدایا خواهش می کنم از من دلگیر نشو!می دانم حالا هم اگر در مقابل
نادانی من صبر نمی کردی،با این حرف هایم شایسته مجازات
بودم.اما به بزرگیت تو را قسم می دهم که مرا ببخشی!حرف های
من، نه از بی ادبی،که از سر دلتنگی است!!
خدایا سینه ام تنگ می شود وقتی به اطرافم می نگرم!خدایا شرمنده
چشمانم شده ام،بس که بی ارزش شدن ارزش ها را دیده اند!خدایا
دلم می گیرد وقتی هرجا به جای حمد تو ، سخنانی بی ربط را در قالب
موسیقی می شنوم!
خدایا من امروز با گوش هایم،با چشم هایم،با زبان مجرم و دستان
گناهکارم،با تمام وجودم پیش تو شرمنده ام!خدایا شرمنده ام که هدف
حسین را نشناختم ، خدایا شرمنده ام که حرمت خونش را پاس
نداشتم؛خودم را برای ظهور منتقمش آماده نکردم!فقط تصمیم های
زیبا گرفتم اما عمل نکردم.
خدایا!نمی دانم اگر اینقدر صبور نبودی ، اکنون این دست بود تا قلمی
را به روی کاغذ بلغزاند یا...؟
زهرا مدد
20/9/1390
...